جمعه ای دیگر از بهمن

ساخت وبلاگ

دیروز بهترین روز برام بود عزیزترین دوستم اومد خونمون.غذا رو درست کردم زیر گوشتو کم کردم 

 

تا یه سر بریم بیرون. نمازو خوندیم ساعت یک بعد از ظهر بود از خونه زدیم بیرون .خیابونا سوتو کور بود

انگار شهر و مردماش تو یه خواب عمیق رفتن. دلمون گرفت از خیابون رد شدیم که برگردیم خونه دوستم گفت: یه سر بریم جمعه بازار هم فاله هم تماشا. حرفشو تصدیق کردم و از کوچه پس کوچه ها زدیم بالا

تو سر بالایی نمی کشیدیم به نفس نفس افتاده بودیم انگار قلبمون می خواست از سینه بزنه بیرون

بالاخره رسیدیم . خیلی شلوغ بود .ظاهرا همه شهر رو به مقصد جمعه بازار ترک کرده بودن. دو سه دور زدیم .منم که اصلا قصد خرید نداشتم کلی میوه و سبزی خریدم .با کوله باری از خرید سوار تاکسی شدیم

و رفتیم خونه.ساعت 3 بود سفره انداختیمو جاتون خالی غذا خوردیم عجب اکبر جوجه خوشمزه ای شده بود. به من و خونوادم در کنار دوستم و همسرش خیلی خوش گذشت.

شعر کاش چون پاییز بودم فروغ فرخزاد...
ما را در سایت شعر کاش چون پاییز بودم فروغ فرخزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : masihebaba بازدید : 85 تاريخ : دوشنبه 20 آبان 1398 ساعت: 11:35